چندروز پيش رفته بودم كميته امداد. خانوم مسئول كه حتى نميدونم دقيقا سمتش چى بود، بعد از كلى عزت و احترام دستم رو گرفت و من به اتاق مربوط به پرونده ى بچه ها برد. كنار دستش پشت ميز نشستم و پرونده هاى قطور، پر از عكس و نشونى و اطلاعات رو جلوى روم باز كرد. شرمنده بودماز ديدن همه ى اون بچه ها غم ذره ذره ى وجودم رو گرفته بود من خجالت ميكشيدم از خودم و از تك تكشون پرونده ها با اطلاعات كامل و عكس هاى رنگى بچه هاى كوچيك شروع و به صفحات بدون عكس و اطلاعات ناقص بچه هاى بزرگتر ختم ميشد. همينطور كه ورق ميزدم روى يك صفحه ى بدون عكس مكث كردم. با خط ناخوانا نوشته شده بود" پدر و مادر كارگر و از كار افتاده". نگاه كنجكاوم رو كه ديد گفت خانواده ى خيلى نيازمندى هستن. قلب پدرش با باترى كار ميكنه براى همين نميتونه بيشتر از دو ساعت سر ساختمون بايسته و خب كسى هم ديگه همچين كارگرى رو نميخواد. مادر هم بابت بيمارى قند بيناييش رو از دست داده. حالا اين پسر سيزده ساله هم كار ميكنه و هم درس ميخونه. با عجله گفتم ميشه پس همين رو توى سيستم براى من ثبت كنيد؟ با ترديد گفت اما الان عكسش رو ندارم. طورى نيست؟ تعجب كردم و گفتم نه مهم نيست. با خودم فكر كردم آدم هايى كه به اينجا ميان حتما با ديدن عكس ترگل ورگل بچه هاى كوچيك و يتيم و احتمالا بابت احساس مالكيتى كه نسبت بهشون پيدا ميكنن ديگه پرونده ها رو ورق نمى زنن تا برسن به بچه هايى كه سرپرست دارن و بزرگترن. بچه هايى كه شايد حتى نيازمندتر باشن و چشم به راه كمكى كه قراره ديرتر به دادشون برسه. كمك از آدمهايى كه كار خير رو با سليقه ى نامتعارف خودشون مرتبط ميكنن. ظاهر اين قضيه قشنگ و با ارزش اما آيا باطنش هم به همين قشنگى هست؟
هايى ,كردم ,پرونده منبع
درباره این سایت